محل تبلیغات شما

مامانم تو صورتم نگاه کرد و بهم گفت خیلی ازت بدم میاد. اینو نه تو یه فضای خیلی عصبانی و تو وسط دعوا، بلکه سر سفره نهار در آرامش تمام گفت. من هم بهش گفتم: مرسی! و بعدش شروع کرد پشت سر هم از من انتقاد کردن و فحش دادن به خودم و مشاوری که احتمالا منو راهنمایی کرده که این سبک زندگی رو انتخاب کنم و برم و برای خودم مستقل زندگی کنم!

تو این دو روز آخر هفته انقدر اذیتم کرد و زخم زبون زد و نگاه های عصبانی و ناراحت حوالم کرد که صبرم لبریز شده! خواهرم ازش پول خواست که کمی بهمون کمک کنه به عنوان ودیعه بدیم تا کمتر کرایه بدیم، بهش گفت: دارم ولی نمیدم! مگه نمی خواستی مستقل باشی؟ برو خودت مستقل پول در بیار و کرایه ات رو بده!» 

انقدر به این کاراش ادامه داد که خشم زیادی درونم احساس می کنم، خشمی که بروز ندادمش و داره دیوانه ام می کنه. دلم نمی خواد دیگه برگردم تو اون خونه و به مامانم بگم تا خودت رو درست نکنی من هم از تو بدم میاد! یا برو پیش مشاور و خودت رو درمان کن، یا خودت با خودت کنار بیا و رفتارات رو اصلاح کن، یا دیگه پشت گوشت رو دیدی من هم دیدی!

در حال حاضر از مامانم بدم میاد! شاید در آینده از این جمله ای که اینجا نوشتم پشیمون بشم و دلم براش تنگ بشه ولی این جاییه که مامانم خودش با رفتاراش منو رسونده!

مشکل زندگی من در بیست و هشت سالگی

راه ارتباطی با کودک درونم

موضوع تونستن و نتونستن نیست، خواستن و نخواستنه!

رو ,تو ,خودت ,هم ,مامانم ,میاد ,بدم میاد ,من هم ,عصبانی و ,هم از ,خودت رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دیجیتال مارکتینگ (Digital Marketing)